جشن تولد
پرنیای من سلام ،امسال اولین سال از تولدت محرم بود و من و بابا مجبور شدیم روز تولدت تو زودتر بگیریم .۴شنبه ۲۴ آبان تولدتو گرفتیم و خیلی خوش گذشت مثله همیشه وقتی می دونی مامان کار داره دیر از خواب پا می شی امروزم ساعت ۱۱:۳۰ صبح از خواببلند شدی منم کلی تونستم کارامو جلو بندازم . وقتی از خواب پا شدی صبحانتو خوردی و عوضت کردم بعدم دیگه شیطونیات شروع شد ظهر بود که بابا زنگ زد و گفت برامون جلسه گذاشتن و دیر میام دست به کار شدم و شروع کردم به تزیین خونه مجبور شدم همه بادکنک ها رو خودم باد کنم. ۲۵ بادکنک بود که همشو تنهایی باد کردم برای تزیین خیلی خیلی ذوق داشتم گر چه خیلی دوست داشتم که بابا هم باشه و با هم وبا نظر هم دیگه این کارو بکنیم ولی نشد یادم رفت بگم صبح رفتم واسه عکسات شاسی گرفتم و عکساتو زدم به دیوار همه چیز همون طور که انتظار داشتم پیش رفت و خیلی خوش گذشت از خودت بگم که اولین بادکنکی که بادکردمو گرفتی کلی بازی کردی وبعدم ترکوندی و وقتی همه بادکنکا رو دیدی از از خوشحالی به همشون اشاره می کردی که همشو می خوام .
این جا بود که یاد گرفتی بگی به بادکنک (تو تو ) به معنای توپ توپ امروز خیلی بهت خوش گذشت و تا اخر شب بیدار بودی .
بهترین هدیه زندگیم برایت بهترین روزها رو در کنار مامان و بابا آرزو می کنم